: منوی اصلی :
: درباره خودم :
: لوگوی وبلاگ :
: لینک دوستان من :
: آرشیو یادداشت ها :
: موسیقی وبلاگ :
: جستجو در وبلاگ :
هوا سرد بود و زمین سردتر .پیرمرد روی زمین سرد کوچه خوابیده بود ، بی هیچ لباس گرم یا پتویی که از سرمای زمین کم کند .چیزی نداشتم کمکش کنم .نوجوانی کم سن و سال!آن شب رختخواب آزارم می داد.خوابم نمی برد از فکر پیرمرد .خوابیدم روی زمین سردخانه .می خواستم دست کم در رنج و دردش شریک باشم .سرمای آن شب به درون بدنم راه پیدا کرد و مریض شدم .اما روحم شفا پیدا کرد .چه مریضی لذت بخشی بود !
نوشته شده توسط : رهروان